۱- امروز یه دختر حدود ۲۵ ساله داشتم که اوضاعش مساعد نبود. رفتم سراغش باهاش گپ بزنم تا یه کم روحیه ش برگرده. لابلای حرفامون فهمیدم تافل داره بچه م. پرونده شو آوردم کنارش گفتم حالا که زبانت خوبه بیا ببینیم میتونی بفهمی اینجا چی به چیه یا نه. 

اُردری که متخصص براش گذاشته بود رو به زور و با کلی شوخی و خنده تونستیم با هم بخونیم. یهویی برگشت گفت میگما! چرا انقدر دستخط شما دکترا داغونه؟ گفتم قول میدی مثه یه راز بین خودمون بمونه؟ گفت آره. منم خیلی جدی گفتم دستخطمون که بد نیست. ماها اِسپِل (املای) داروها رو بلد نیستیم. دو سه تا حرف اولشو مینویسیم ، مابقیشو خط خطی میکنیم که آبرومون پیش پرستار و داروخونه نره. چند لحظه بهمدیگه نگاه کردیم. جدی جدی داشت باورش میشد که یهویی با هم زدیم زیر خنده.

 

 

۲- نزدیکای ظهر رفتم یه سر بزنم به اورژانس دو. رسیدم به یه پیرمرد بانمک که از دل درد بی امان اومده بود بیمارستان. گفتم پدرجان کجای دلتون درد میکنه؟ گفت اینجا. گفتم چی خوردین؟ اشاره کرد به همسرش. همسرش گفت دیشب هیچی شام بهش ندادم. فقط عرق نعنا و صبح نبات داغ و خاکشیر. تو دلم کلی واسه شون ذوق کردم. برگشتم به آقا گفتم خوبه دیگه. نگران نباشین. حاج خانوم داروی درست بهتون داده. ایشالا تا شب اثر میکنه و خوب میشی باباجان.

عصر که بخش رو تحویل دادم و رفتم برای خدافظی از بچه های اورژانس ، همون آقای پیرمرد صدام کردن. گفتم جانم باباجان؟ گفتن انگار عرق نعنا اثر کرده. دردم خیلی کمتر شده. گفتم بله. بله. اگه حاج خانوم اون عرق نعنا و خاکشیرو نداده بودن الان کلی داشتین درد میکشیدین. 

عزیزم. یه جور خاصی همسرشو با یه محبت بزرگی نگاه کرد و برگشت گفت همه زندگیمه ، شرمنده شم بخدا. 

حالا من این وسط زل زدم به خانومشون. سرخ و سیاه و بنفش و خلاصه رنگی رنگی شد طفلکی. منم که نیشم تا بناگوشم بااااز.

 

 

 

* نصف کار ما اینه که تشخیص درست بدیم. نصف دیگه ش اینه که به آدما یادآوری کنیم که سختیها و بیماریاتون با هر ابعاد و وخامت و اوضاع و احوالی ، خیلی ضعیف تر از شما و دلبستگیای زندگیتونن.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها