یه آقا پسر بین اینترنای جدید این ماه اومده که سر مورنینگ ریپورت مطلقا سرشو بلند نمی کنه. کلا از اول تا آخر سرش تو زمینه تا پرزنتش تموم بشه که مبادا چشمش بیفته تو چشم نامحرم! البته امروز یکی از اتندا عقده دلشو سر بچه م وا کرد و کم و بیش اذیت کرد پسرمو. خب منم خیلی ریز و نرم اومدم وسط سوال پیچ شدنش ، یه عملیات نجات واسه ش رفتم و از زیر مشت و لگد اتند کشیدمش بیرون امروز روز اولش بود و گذشت. ولی فکر کنم ماجراها خواهیم داشت بین این اینترن محجوب و اتند محترممون! بنظرم این رفتار پسر جدیدم تنها از سر حیا نیست ، بلکه یه شجاعت عظیمی پشت این حرکتش وجود داره. بخش ماجراجوی وجودم به شدت کنجکاو شده انگشت کنه تو شخصیت این آقا پسر و ببینه اون تو چه خبره! آخه تو این شهر و تو این نسل و تو این رشته؟! مگه میشه؟! مگه داریم؟!

+ عملیات نجات پسرمو که تو مورنینگ به سرانجام رسونم ، مهسا میزنه به شونه م. میگم چیه؟ میگه طرفِ پسره رو نگیر. بذار له شه. میگم چرا؟ میگه کچلم کرد. باز میگم چرااا ؟ (و همونطور که می بینید این بار الف چرا رو میکشم!) میگه تا خود صبح سوال جواب می کرد. ولع یاد گرفتن داره. از ایناس که کله ش هنوز داغه. میگم نگو بچه مو! میگه نصف شب داشت راه میرفت و با خودش حرف میزد. فضولیم گل کرد ببینم داره چی میگه. رفتم از پشت سر یهویی جلوش سبز شدم. دیدم داره راه میره و میگه سبحان ربی الاعلی و بحمده! بحق چیزای نشنیده! اینو با من کشیک نذار که میزنم لهش میکنم. بَرش دار واسه خودت. به همدیگه م میاین! (وای خدا . این مهسا وقتی حرص میخوره عین فیلم خانوم کوچیک با لهجه گیلکی شروع میکنه یه ریز حرف بزنه و منم از خنده ضعف میکنم!). عزیزم! پسرم دیشب وسط کشیکش راه میرفته و نماز شب میخونده. ای جانم! کجا بودی تو؟

+ روز اول موقع تقسیم کشیکها خوبه به اینترنایی که اکثرا ماه سه بودن چی بگیم ما؟ مهسا خانوم که اتفاقا امروز پست کشیک بود (پست کشیک یعنی روز بعد از کشیک که پزشک شب قبلش نخوابیده و مستعد هذیون گفتنه!) ، پاشده به سخنرانی و چرت و پرت بافتن. باورم نمیشد که رسما داشت جلوی جوجه اینترنا جوک میگفت: 
اینترنای عزیز! وقتی عروسو با لباس عروس آوردن بخش و خواستین قند خونشو بگیرین ، مراقب باشین از اون انگشتی که عسل گذاشته دهن شادوماد نگیرید. اگرم گرفتید تصور نکنید دستگاه خرابه ، چون در واقع اون انگشت عروس خانومه که عسلیه. داماد رو صدا کنید و بگید این عسلا رو یا تا ته بخوره یا ببره بشوره و بیاره!
حالا تصور کنین دختر و پسر اینترن - اونم اینترنای ماه ۳ - روز اول دارن اینا رو میشنون! مگه میشه تا آخر ماه اینا رو کنترل کرد دیگه؟ قشنگ داشتم حرص میخوردم از دست مهسا. از اون طرف همه داشتن میخندیدن و کیف می کردن با این رزیدنتی که این ماه بالاسرشونه. (منم تو دلم یه لبخند فاتحانه زدم و گفتم بیچاره ها از فردا با چهره واقعی مهسا روبه رو میشن). از اون طرف زوم کرده بودم روی پسرم که واکنششو به هذیون گفتنای مهسا ببینم. دیدم سرش پایینه و داره خودشو جمع میکنه که لبخندش خدای نکرده تبدیل نشه به خنده بلند. ای جانم! استاد اخلاق کی بودی تو؟

+ مهسا طرفای ظهر اومده با قیافه خواب آلود میگه این مونگول یه کشیکش با من افتاده! از الان گفته باشم ، باید کشیکتو باهام عوض کنی. میگم کی؟ میگه همین که با چشمش زمینو جارو میکنه و راه میره میگه سبحان ربی الاعلی و بحمده. میخندم میگم پسرمو میگی؟ مسخره نکن! ایشالا خدا یه شوهر عین همین بذاره تو زندگیت کیف کنی باهاش. و دوباره حرصش میدم پسرم ظاهرا علاوه بر اتند ، یه دشمن خونی دیگه هم به اسم مهسا پیدا کرده. عوضش خودم عین شیر پشتشم!


○ موقت:
از دیدار رمضانی بگم دلتون بسوزه؟ نوچ نمیگم. اجمالا اینکه اخبار دیدارو فردا چک کنین حتما. یه سری پرسش و پاسخ خیلی خوب و صریح رد و بدل شد. دو جا کیف کردم و یه تکبیر محکم تو دلم واسه آقا گفتم: یکی جایی که آقا صریح زدن به برجام و اشخاص پشتش. یکی دیگه جایی که بحث خصوصی سازی شد و خورد تو برجک بچه های عدالتخواه. ما زبونمون مو درآورد از بس اونا به طور مطلق اصل خصوصی سازی رو نفی میکردن و ما به طور مطلق اصلشو تایید میکردیم. آقا امشب خستگی بحث با این موجودات سخت فهم رو از تنمون درآوردن. از امشب یا باید حقو بپذیرن و افکارشونو اصلاح کنن ، یا اینکه برن بشینن توجیه بیارن واسه حرف صریح آقا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها