فشارشون زیر ۱۳ بود. چک کردم دیدم ساعت ۷:۴۰ هم ۱۲۰ بوده. نگاه کردم دیدم نت ترخیص نداره. به دخترشون گفتم همکارم که کشیک رو تحویلم داد گفت دکتر گفتن فشار که اومد پایین ترخیصن. ولی نت ترخیص نذاشتن که من بتونم ترخیص کنم. گفت یعنی امروزم باید بستری باشن؟ گفتم زنگ می زنم از خود پ. معالج می پرسم. ولی از صبح تازه فشارشون اومده پایین. من اون روز که آوردنشون بودم و در جریانشون هستم. بنظرم بذار امروزم بمونن. خودم هم امشب کشیکم. تا صبح مراقبت و کنترل میکنم و اگه طبیعی بودن خودم ترخیصشونو صبح از دکتر میگیرم. بعد ناخودآگاه به دخترشون گفتم شما که مشکلی ندارین با بستری موندن؟ و از اینجا سر حرف با دخترشون وا شد. ساکن قم بود و بخاطر مادرش اومده بود تهران. همسرش هم طلبه درس خارج آیت الله جوادی. کلی صحبت کردیم. درباره بچه کلی تشویقم کرد و یه چیزای خوبی یادم داد. قرار شد برای عید فطر بریم خونه شون قم! به همین سادگی.
+ غبطه خوردم به حالش. منم ایده آلم این بود که تو همین راه باشم. از دبیرستان حوزه خونده بود و حالا که همسن من بود دُر و گوهر از رفتار و گفتارش بیرون میریخت. اما خب سربازی امام زمان (عج) لیاقت می خواد. البته منم در همین راستا سال آخر اینترنی در یک اقدام انقلابی تصمیم گرفتم برم PhD طب سنتی و قال الباقر و قال الصادق بخونم. ولی بازم نشد دیگه.
+ یه چیز به درد بخور واسه شما که تا آخر این نوشته به دردنخور رو اومدین. از دوست جدیدم یه روایت جدید یاد گرفتم از قول امام صادق:
خدا به موسی گفت: ای موسی! حق شکر مرا بجا آور. موسی گفت: پروردگارا! چگونه حق شکرت را بجا آورم جز اینکه شکر تو هم نعمتی از جانب توست. خدا فرمود: اکنون که دانستی شکر هم نعمتی از جانب من است ، حق شکر مرا بجا آوردی.
درباره این سایت