گل سر سبد امروز بخش داخلی ، دختر ۱۸ ساله ای بود که از فشار کنکور با قرص خودکشی کرده بود. اورژانس شلوغ بود و آوردنش داخلی. وضعیتش که استیبل شد، شروع کردم کاراشو انجام بدم تا منتقلش کنن به بیمارستانی که بخش و تجهیزات تخصصی مسمومین داشته باشه. 

وسط کنترل مجدد اردر دختر ، از دیدن بی تابی مادرش، یادم اومد هم سن و سالش که بودم ، وقتایی که مامان خدا بیامرزم از کارام حرصش درمیومد می گفت خدا منو بکشه از دست تو راحت شم! و در همین حین ذهنم مشغول شد که ریشه این حرفای ناخودآگاه کجای آدم خوابیده؟ مرگ و راحتی. عجب ترکیب جالبی!
داشتم فکر می کردم چه قدر جالبه که ما آدما به صورت (احتمالا) فطری مرگ رو راه نجات از مشکلات خودمون می دونیم. خودکشی ها شاید از همین فطرت انسان ناشی بشن. مثل اینه که آدم می دونه از یه جای بی دردسری اومده تو یه دنیای پر از دردسر و حالا هوس می کنه دوباره برگرده همون جای قبلیش. شاید پشت اون احساس جاودانگی فطری ، یه چیزی باشه که به آدم بگه مرگ اول راحتیه. یا چی؟ اینکه فشارای اطراف ، آدم رو می رسونه به جایی که قید جاودانگی رو بزنه؟ یعنی من باور کنم قوی ترین میل موجودات - یعنی میل به بقا - که توی تموم سلول ها و نرو و روح و جسم موجودات ریشه دوونده بر اثر یه سری فشار خارجی از بین میره؟

بین شرح حال نویسی و انجام کارای انتقال، همین طور فکرم می گشت حول اینکه این خودکشی ها احتمالا یه وجه مثبتی باید داشته باشن. فکرم رفت به سمت کشتن هوای نفس و این که این میل کشتن برای راحت شدن، حتما باید از قبل در وجودمون تعبیه شده باشه. شاید و شاید و شاید ظهور خودکشی های جسمی هم از همین سرچشمه بگیره. 

و حالا که اومدم وبمو آپدیت می کنم، فکرم رفته به کشتن دل از غیر خدا. از دل کندن از زخارف و زینتای این دنیا. و بعدش مثلا ملائک خدا مجوز انتقال دلمون رو صادر کنن و منتقل شیم به اون بخش تخصصی ای که روح آدما رو سم زدایی می کنن.
نشستم حدیثایی که درباره مرگ زنده ها بود رو سرچ کردم. از《موتوا قبل ان تموتوا》که همه حفظیم رزقم شد تا یکی دو تا روایت ناب مثل اینا:
من اراد ان ینظر الی میت یمشی علی وجه الارض فلینظر الی علی بن ابی طالب.
و
کن فی الدنیا ببدنک و فی الآخرة بقلبک و عملک.

مردن در عین زنده بودن!
یا حتی مردن برای زنده شدن!
عجیبه.
خیلی عجیب.


+ قرار نیست یه فکری به حال این کنکور بکنن؟ اگه اقدام های مستقیم به خودکشی نوجوانان بر اثر فشار کنکور بررسی بشه، ازش یه کتاب پر و پیمون بیرون میاد. بگذریم از بیماریای روانی ای که بچه ها و حتی خانواده ها بهش مبتلا میشن. چرا این کارو می کنیم با این حیوونکی ها؟ چند سالشونه مگه؟ اینم یکی از گزینه های قابل بحث در مقابل رهبری میتونه باشه. اینکه یه مجموعه ای به اسم آموزش و پرورش بچه رو آماده می کنه برای انتقال به یه مجموعه ای به اسم وزارت بهداشت یا وزارت علوم. بعدش یه سیستم عریض و طویل که به نظرم از زوائد نظام آموزشی کشوره ، به اسم سازمان سنجش ، شده واسطه این انتقال! مُضحکه!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها