با وجود خستگی سفر ، دارم سعی میکنم از نصف روز تعطیل باقیمونده م استفاده کنم. در حال جاروبرقی کشیدنم که صداشو بالا میبره و صدام میکنه. متوجهش میشم ، میرم بالا سرش و مانیتورو نگاه میکنم. داره ایمیلشو چک میکنه. میگه اینو ببین:
یکی از دانشجوهاش با یه ایمیل واقعی و با اسم و رسم خودش این عکس + رو فرستاده و مثلا از قول همسرم نوشته فعلا امتحانتونو بدین و سرویس شین بچه ها. منم چند سال بعد اگه حوصله کردم نمره‌هاتونو میزنم تو سایت.»

میخندم و اونم با خنده م میخنده. با همون خنده میگم نزدی نمره هاشونو هنوز؟ با همون خنده ش میگه نهههه! میگم چراااا؟! گناه دارن طفلکیا. یه ماهه چشم براهن. میگه فشار زن و زندگی نمیذاره به کارم برسم و بازم میخنده. با حرص میگم آقاپسر! مردمو منتظر نذار. باز میخنده میگه دخترخانم! افضل الاعمال: انتظار الفرج. میبینم فایده نداره. برمیگردم سمت جاروبرقی که باز صدام میکنه میگه قهر نکن حالا. بیا بشین تا بگم چی شده.

برمیگردم کنارش میشینم. یه فایل وامیکنه و میاد پایین تا برسه به نمره ها. میگه ببین! این نمرات نهایی بچه هاست و اینم اطلاعات آماری کلاسشون. میخونم و میبینم که ماکس ۱۷ و نمیدونم چند صدم ، مین ۴ و چند صدم و اوریج کلاس ۱۳ و چند رقم اعشار بعدش!
زود میرم تو تیم دانشجوهاش و با تشر بهش میگم چیکار کردی با این طفلکیا؟ میگه هیچی بخدا. میگم ترم چندن؟ میخنده میگه ترم بوقی: دو. اخم میکنم و خیلی جدی میگم ببین قطعا مشکل از شما بوده آقای همسر! اینا تجربه دانشگاه ندارن. تو فضای دبیرستانن هنوز. اذیتشون نکن. با یه حالت مظلومیت میگه تند نرو تو رو خدا. بخدا سال سومه که این درسو ارائه میدم و هر سه سال سبکم همین بوده. من کاری نکردم. باور کن من مقصر نبودم. خود بچه ها این مدلی شدن. (بمیرم الهی. حیوونکی کلی ترسید از تشرم و یه عالمه توضیح و توجیه آورد [خنده]). با همون جدیت میگم آهان. لابد شما بیگناهی و مشکل از این ۲۰-۳۰ نفره. و احتمالا همون حرفای همیشگی که از هزار سال پیش تو گوشمون کردن. نسل ما خوب بود و نسل الان افت کرده و بچه ها تنبل شدن و بیسواد شدن و از این حرفا.

میخنده میگه نه بابا. برعکس. با دیدن اینا خیلی دلم قرص شده و کلی امید پیدا کردم به اوضاع. با وجود تموم ابهتی که سعی کردم از خودم نشون بدم ، وا میرم جلوش یهویی. با تعجب میگم چطور مگه؟ میگه بنظرم ظهور نزدیکه و ما اواخر دوران غیبتو داریم طی میکنیم انشاالله. میفهمم که دوباره میخواد از اون حرفا بزنه. میگم بسم الله الرحمن الرحیم. این بارم خدا رحم کنه بهمون. با حرفم بیشتر میخنده و میگه ببین! اینا مثل نسل ما نیستن. خیلی عاقل شدن. دارن حس میکنن که این چیزا به دردشون نمیخوره. کامل فهمیدن که گمشده شون این معادلات و درسا نیست. دنبال حرف فطرتشونن. راضی نمیشن به این راحتیا. مزاجشون عوض شده. واسه همین میل ندارن در حد مرگ درس بخونن و تلاش کنن تا ۲۰ بگیرن. طرف میگه ۲۰ بگیرم که چی؟ بعد تازه نگا کن! شجاعتشونم دارن به رخ من میکشن. هم امتحانشونو بد دادن ، هم واسه حقشون بهم ایمیل میزنن و متلک میندازن. ببین ترم بوقی برداشته چی واسه من فرستاده. این از سر تنبلی و بیسوادی نیست ، اتفاقا از روی شجاعت و عقله. اینا نسلی ان که دارن مژده ظهور میدن.

 

+ به هرحال من که از نگرش جناب همسر سر به بیابون میذارم بالاخره یه روز. خصوصا الان که از زیارت برگشتیم که کلا تو یه فاز دیگه ست. خدا رحم کنه بهم. گفتم شمام باهام شریک بشین. حداقل تقسیم کار بکنیم با همدیگه و فشارش کمتر بشه [خنده]

+ راستی توی زیارت حسابی به یادتون بودم. سالها بود که توی زیارتام دوست مجازی ای نداشتم که یادش کنم. نایب ایاره همه تون بودم انشاالله. خلاصه زیارت همه مون قبول باشه. [لبخند]
 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها