هوا گرگ و میشه هنوز که از تابلوی حد ترخص تهران رد میشیم. صندلی ماشینو تنظیم کردم ، بالش کوچیکو گذاشتم تو گودی کمرم و پتوی مسافرتی رو انداختم روی خودم. صندلیم حالا دست کمی از تخت ملکه ای که کنار پادشاهش میشینه نداره. متمایل به در نشستم ، ولی بهش تکیه ندادم. نگام به خمیازه های مصطفی است و انگشتر عقیق دست راستش. دستی که گاهی روی پاش میذاره و گاهی روی دنده. قابِ همیشگیِ دوست داشتنیِ من ، زمانی که کنارش تو ماشین میشینم. نمیدونم اولین سفر چهارنفره مونه یا آخرین سفر دونفره مون. شایدم هیچکدومش. شیشه ماشینو پایین میارم تا بعد این همه روز هوا تنفس کنیم. هوا همراه سوز وارد ماشین میشه. استشمام هوای تازه به قیمت لرزیدن و حتی سرماخوردن ارزش داره. یاد بچه هام میوفتم. بخاطر دخترا از خیرش میگذرم. شیشه رو بالا میبرم. مصطفی بازم خمیازه میکشه.

زندگیو رها میکنیم و میریم به سفر. به روستاهای زیبا و قدیمی. به خونه هایی که عطر زندگی دارن. به دخترایی که لباسای محلیشون حتی توی زمستون سرد هم رنگین تر از رنگای رنگین کمونه.
۴شنبه - ۵شنبه این هفته دنبال روزیمون از فضل خدا بودیم که توی نطنز ، کاشان ، ابیانه و شهر و روستاهای اطرافش پخش شده بود. و مگه میشه از کنار قم گذر کرد و از زیارت حرمش گذشت؟
ما هم بالاخره دوام نیاوردیم و فرار کردیم. از دود. از روزمرگی. از کار. از تهران. از خدا. به خدا.




+ همیشه وعده های غذایی بین راهیمونو تو مجموعه های رفاهی بین جاده ایِ شناخته شده میخوریم. این بار ولی بخاطر بچه ها دلم نیومد چیزی که نمیدونم چطور تهیه شده رو بخورم. و همین یه دلیل کافی بود تا شب قبلش خودم چند مدل غذای مسافرتی ساده حاضر کنم. ماااا ، برای اولین بار بجای اینکه بریم توی اون مجموعه های نسبتا شیک و غذا سفارش بدیم ، رفتیم تو صحن یه امامزاده و غذای ساده خونگی خودمونو خوردیم. امامزاده حضرت محمدهلال بن علی. یاد خاطرات مسافرتای دوران بچگیم افتادم. امامزاده های بین راهی. غذاخوردنای کنار جاده ای. مامان. بابا. من. سارا.
دارم فکر میکنم چقدر همه چیِ زندگیامون عوض شده. مامان بابا دیگه نیستن. سارا اون دخترک معصوم با عروسک سرخ و بنفش توی دستاش نیست. جاده های دوطرفه تبدیل به اتوبان شدن. و حتی زیرانداز و سبد غذای خونگیِ بین راهیِ سفرمون تبدیل شده به کارت بانکی ای که توی مجتمع رفاهی میکشیم و غذایی که سفارش میدیم و میز و صندلی ای که پشتش غذا میخوریم. نمیدونم شما چطور سفر میکنین. ولی ما خیلی وقت بود که سفرای قدیمیمونو یادمون رفته بود.

+ امامزاده. امامزاده. امامزاده.
بقدری احوال دل من و مصطفی با این یکی دو وعده غذای بین راهی خوب شد که تصمیم گرفتیم از این به بعد انشاالله برنامه همه سفرامونو طوری تنظیم کنیم که زمان غذا خوردنمون توی صحن یه امامزاده باشه. و حالا دیگه قطعا میگم که حتی اگه قراره غذای آماده بخریم ، محل خوردنشو حتما توی امامزاده قرار میدیم. شمام امتحان کنین. لقمه هایی با طعم امامزاده. با طعم نور.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها